برا کوچولوها
بزرگ شدن درد دارد
بزرگ شدن رنج دارد
بزرگ شدن می شود دردهای زیر پوستی با خنده های بلند
بزرگ شدن می شود آرزوهای کوچک و بزرگِ دست نیافته
می شود حسرت هایی که می رسند و رویاهایی که از تو دور می شوند.

پ.ن: عوضی حرصت از چیست؟ چه مرگت است که اینگونه رفتار میکنی؟ تو اگر به داشتن آن 10 - 15 سانت افتخار میکنی، همیشه جلوی چشم یا در دهانت نگهش دار و به کسی نشانش نده!!!! (پیاده روی تا پارک)
از میان برگها و بادها
از میان چهچه بلبلکان
از میان خواب راحت کودکان
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
از گذشته تا به فردای دور
از زمان تولد تا دیدار او
از تبسم تا اخم تاریک تو
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
من در آغوش او، او در آغوش من
از میان این همه جان های دور
او مرا برمیگزیند همدم ❤
تازه شاید نیاز باشه شنبه هم برم. خدایمان رحم کند زخم بستر زیرین نگیریم تو این راه میمون 
پ.ن از مروری بر سفری دیگر به تهران: تو مترو یه دختر با نمک (تقریبا پونزده الی بیست ساله تخمین سن میزنم) بود که وقتی ترمز کرد مترو من یه لنگر برداشتم (مگه کشتی ام؟
) که دستمو گرفت و کمکم کرد. در ترمز بعدی اون تعادلش بهم خورد و من گرفتمش و دستشو محکم گرفتم. تا آخر مسیرم یعنی حدود ده پونزده دقیقه و چند تا ایستگاه بعد ما دوتا دستامون تو دست هم بود و همدیگه رو نمیشناختیم ولی من مهربونیشو از گرمای دستش احساس میکردم و اونم دست منو رها نکرد تا من و مامان دیگه پیاده شدیم. هیچوقت این دختر زیبا از نظر باطنی رو فراموش نمی کنم. چقدر چهره اش ساده و دوست داشتنی بود. البته چند جمله ای رد و بدل شد ولی حرفامون با انگشتامون زده شد. 
پ.ن برای پ.ن: هو*مو هم خودتی من بای هستم 

اگه یادتون باشه دفعه اول که رفتم اولین سفر پرنده نگریم بود و همونجا تو گل و آب و لجن خوردم زمین و لباس اضافه هم نبرده بودم. این سری دفعه اول بود دوربین دست میگرفتم و از ترس دوربین به بچه ها گفتم یه حسی میگه من میفتم تو آب و همینطور که داشتم پشت بقیه با فاصله میرفتم یهو خوردم تو گل و آب و لجن که بچه ها برگشتند و داد زدند دوربینو بگیر بالا...بعد نگاه کردم دیدم دوربین دو میلیونی یه نمه خیس خورده 
یکم سکته زدیم و خداروشکر هیچی نشد ولی بازم تو آب افتادن حال داد. چقدر پرنده دیدم و عکسشونو گرفتم و لذت بردم و چقدر کشیم دیدم که بچه هاشون رو پشتشون سواری میکردن تو آب و کلی لونه پرنده 
جاتون خالی قسمت بشه خودم به عنوان راهنما ببرمتون یه روزی 
دلیل بلاک شدن تو و تو و تو همین بود. چون فضولید. اخلاق بدیه! کنارش بذارید. به شما چه که من مال کدوم تیر و طایفه و قومم. سرتون رو بکنید تو سوراخ های خودتون!!!! آدم انقدر بیکار؟؟؟ من درحالت عادی چیزی برای مخفی کردن ندارم و انقدر طلای نابی هستم که نخوام چیزی رو پنهان کنم ولی اگه ببینم کسی بیش از اندازه سر و گوشش تو سوراخ سمبه های زندگی من میجنبه همون لحظه خطش رو کور میکنم. بیایید انسان نباشیم و مثل حیوان کار خودمونو بکنیم. بیایید.
استرس به مدت دو روز
درد به مدت ده دقیقه
برنامه ریزی سفری دیگر به تهران

خرید و دیدن دوستای گلم خیلی خوب بود ولی چه زیبا آدم با یک سفر کوتاه آدم ها رو میشناسه و میتونه وقتشو با اونا دیگه هدر نده. مثلا من ...