یک زمانی که کمتر از 10 سال داشتم و تقریبا در همسایگی عمویم بودیم؛ به خانه ی عمویم می رفتم تا با دو دخترعمویم که یکی یک سال کوچکتر از من و دیگری یک سال بزرگتر از من بود بازی کنم! خیلی بازی کردن با آن ها را دوست داشتم ولی به خاطر برخی دیدها از طرف برادرانم همیشه بخاطر بازی با آنها استرس داشتم و حتی لحظه ای آرامش نداشتم!!! بزگریم
ما دوچرخه های دالاغه ای داشتیم که با آنها در کوچه بازی میکردیم و مال من از سالها قبل از برادرانم به من به ارث رسیده بود و از آنها از خواهر بزرگترشان! البته شاید اینگونه بود...مال آنها را یادم نمی آید!!!
قرار شد شب به پارک برویم و من خیلی دوست داشتم دوچرخه را به پارک ببرم و این موضوع را به دخترعموهایم در ذوق و شوق گفتم! ماشین ما که باربند داشت جای راحتی برای سوار کردن دوچرخه ی من بود ولی ماشین عمو گویا باربند نداشت!! خلاصه قبل از شب یک موردی پیش آمد که باز هم یادم نیست ولی چیزی را که به خاطر دارم از آن این جمله بود که دخترعمویم به من گفت: بابام اینقدر خوبه که اگه بهش بگم و بتونه دوچرخه رو میاره!! و هرکاری که بگیم میکنه! (دقیق نیستن جملات) این جمله خیلی ته دلم را سوزاند ... واقعیت یا دروغ آتشم زد!
من دختر بچه ای بودم که به ندرت چیزی را از پدرم طلب میکردم و اگر هم میخواستم سودی نداشت! مدتی گذشت و چون در نهایت ماشین آنها باربند نداشت قرار شد دوچرخه ی آنها را هم ما بیاوریم. به خاطر همین موضوع من هم بادی به قپ قپ(!) انداختم و برای کم نیاوردن و اینکه نگذارم بفهمند چقدر برعکس فکر میکنم و صد البته به چیزی که میگویم باوری ندارم طوطی وار همان جمله ی دخترعمویم را به خودشان بازگرداندم و گفتم بابای من خیلی خوبه و حتما دوچرخه هارو میاره که یک دفعه زن عمویم گفت یعنی میخواهی بگویی بابای ما بد است؟ بابای ما هم خوب است و فلان و فلان؛ که من دهنم باز ماند و شدم گچ دیوار!!!!!
در خانه خیلی به من ترشرویی شد و گفتن چرا به آنها پیشنهاد دادی بلند کردن دوچرخه ی تو هم سخت است دیگر چه برسد به دو سه تا!!! بالاخره با عذاب وجدان شدیدی که بهم القا شد قبول کردند و من پشیمان از همه چی و هرحرفی که زدم دیدم که دست پدرم زخم شد و چون دیابت داشت و بد زخم است باز هم فوران نگاه های بد و تیکه ها و زخم های دیگر بر من نازل گشت!!!
پارک هم که رفتیم در حین بازی فقط عذاب وجدان داشتم و غصه خوردم!
پ.ن: هنوز هم دیدن رابطه ی آنها با پدرشان آزارم میدهد چه دروغ و چه راست!!! ولی پدرشان مثل پدرمن دیابت گرفته و هر روز بدتر می شود مثل پدر من!!!